Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایسنا»
2024-05-07@12:50:54 GMT

دیدار با ملکۀ رنج‌ها

تاریخ انتشار: ۲۲ آبان ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۷۷۸۳۸۷

دیدار با ملکۀ رنج‌ها

ایسنا/اصفهان  اهل شاهینیِ کردستان بود و مثل یک ارتش یک نفره، لابه‌لای غرفه‌هایِ شلوغِ نمایشگاهِ کتاب، تک‌وتنها و موقر، کنار یک میز کوچک ایستاده بود و داشت، هم کتاب خودش را امضا می‌کرد و هم آن را می‌فروخت. اسمش «انتها» بود و نامِ کتابش: «انتها، ملکۀ رنج‌ها».

با دیدنِ اندک اشتیاقی در چشم مشتریان، سر صحبت را باز می‌کرد و سهم من از حرف‌های او این بود: «من سال قبل هم آمدم نمایشگاه.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

یک خانم اصفهانی؛ مثل خودتان خوب، با من دوست شد و مرا به خانه‌شان برد و نگذاشت تنها بمانم. امسال اما رفته تهران بچه بکارد و من مجبورم شب‌ها در مسافرخانه بمانم. مسافرخانه کثیف است، دلم برنمی‌دارد آنجا بخوابم.»

 از او خواستم شماره تلفنش را بگوید اما چرخاندن و بیرون راندن کلمات برای او و فهمیدنش برای من، آن‌قدر دشوار بود که گوشی را از دستم گرفت و شماره را برایم نوشت. کتابش را خریدم و خواستم امضا کند. نوشت: «زنده‌باد انسانیت، زنده‌باد هم‌وطنم» بعد مثل معلم‌ها، یک امضای بادکنکی پای آن کشید و دنبالۀ خطش را با یک ستاره تمام کرد و این، ابتدای آشنایی من با «انتها» بود.

۶۰ صفحه از زندگی او را به خانه بردم و با روزهای زیسته‌اش، خندیدم و گریستم.

 کتاب را به دلِ ‌شکسته و خستۀ مادر، خواهرزادۀ مظلوم و معلولش «پریا» و همچنین، پدر زحمتکشش تقدیم کرده و سپس این تقدیم را به همه کودکان معلولی که اکثرشان به خاطر ناآگاهی والدین در دام اعتیاد دچار می‌شوند، تعمیم داده و بلافاصله، آن‌ها را که والدین پیرشان را به خانه سالمندان می‌برند سرزنش کرده است.

صفحه دوم، عکس سه در چهارِ روزهای نوجوانی‌اش را کنار عکس کنونی خود گذاشته، تا پیش از شرح مبسوطِ آنچه بر او گذشته، سیر ملکه رنج‌ها شدنش را با دو قطعه عکس روایت کند؛ بگوید که از شکم مادری ۱۲ ساله به دنیا آمده؛ کودکی زادۀ کودکی دیگر... و بگوید که دختر اول خانواده بوده و پدربزرگ، صلاح دیده نامش را «انتها» بگذارد: «همان‌طور که می‌دانید انتها به معنی آخر و پایان هر چیزی است.»

گستردگیِ خیمۀ صداقت را روی تک‌تک جملاتش می‌توان دید: «شش خواهر و یک برادر دارم و در میان خواهرانم، سمیه و شیدا را بیشتر از همه دوست دارم زیرا آن‌ها درکم می‌کنند و بسیار به من احترام می‌گذارند... به سمیه و شیدا و انتصارِ عزیزم اطمینان بیشتری دارم چون خیلی رازنگهدارند و بسیار باوقارند.»

رابطۀ «انتها» با خدا خوبِ خوب است و پشتِ هر حادثه‌ای، خیری و حکمتی می‌بیند. در شرح جزییات فروگذار نکرده و حتی در کتابش، این را هم نوشته که از طلا و از زیورآلات خوشش نمی‌آید اما نقره‌آلات را دوست دارد.

قصه مدرسه نرفتنش را این‌گونه شرح داده است: «وقتی کوچک بودم با دو تا از خواهرهایم همراه مادرم برای ثبت‌نام مدرسه رفتیم. خواهرهایم را ثبت‌نام کردند اما من را نپذیرفتند چون آن موقع ۸ ساله بودم. همیشه از پدر و مادرم دلخور بوده‌ام که چرا مرا زودتر برای مدرسه ثبت‌نام نکرده‌اند. آن‌ها می‌گویند که خودم نرفته‌ام اما یادم هست که آن‌ها به من گفتند اگر به مدرسه نروی و در کارهای خانه و نگهداری از خواهرهایت به مادرت کمک کنی، یک پیراهنِ زیبایِ محلیِ کردی برایت می‌خریم و من گول خوردم، گول بچگی‌ام را...آه، افسوس، کاش زمان به عقب برمی‌گشت.»

زمان به عقب برگشته و او از روزهایی نوشته که پیکِ شادیِ نهضت سوادآموزی، به روستای شاهینی می‌آید و «انتها» بالاخره به آرزویش می‌رسد: «همه شاگردان نهضت، با لباس کردی به نهضت می‌رفتند اما من دوست داشتم مثل بچه‌های مدرسه مانتو بپوشم»  نزدیکی خانه‌شان یک کوچه باریک بوده و او همان‌جا می‌ایستاده تا خواهرش از مدرسه برگردد، بعد مانتوی او را بگیرد، بپوشد و مثل یک دانش‌آموز تمام‌عیار سر کلاس نهضت برود.

فصلی را که به شرح بیماری صعب‌العلاجش اختصاص داده، با همان آیه‌ای آغاز کرده که ایوبِ نبی، هنگام نزول بلا به خدا گفت: «پروردگارا، بد حالی و مشکلات به من رو آورده و تو مهربان‌ترین مهربانانی» و ادامه داده «از بچگی سالم بودم اما وقتی در نهضت درس می‌خواندم روی موکت و کف زمین می‌نشستم و کلاس نمناک بود، در نتیجه به علت سرما دچار سرماخوردگی شدیدی شدم؛ به‌طوری‌که حتی در فصل تابستان هم مریض بودم و سرماخوردگی دست از سرم برنمی‌داشت...

تا دو سالِ تمام، پدرم مرا به دکتر گوش و حلق و بینی می‌برد اما آن‌ها بدون یک آزمایش فقط برای من قرص و آمپول تجویز می‌کردند...یادم هست که پدرم من را به بیمارستان شهدای کرمانشاه، نزد دکتر گوش و حلق و بینی برد. باز هم دکتر بدون آزمایش برایم دارو نوشت. پدرم به دکتر گفت: دخترم را آورده‌ام که عملش کنید نه اینکه باز برایش دارو بنویسید که فایده‌ای هم ندارد. دکتر از دست پدرم عصبانی شد و گفت: من دکترم یا تو؟»

از روزهایی گفته که بیماری، بدنش را احاطه کرده بوده اما او جز این، نگرانی‌های دیگری هم داشته است: «آن‌وقت‌ها در روستا هر دختری که چند بار به دکتر می‌رفت دیگر مردم قدیمی و کم‌سواد روستا جور دیگری به او نگاه می‌کردند و می‌گفتند دختر فلانی عیب دار شده و هر کس به خواستگاری‌ام می‌آمد، وقتی تحقیق می‌کرد، کافی بود از مردم بپرسد دختر فلانی چگونه دختری است؟ آن‌وقت از خدا غافلان، از اول تا آخر داستان بیماری‌ام را تعریف می‌کردند و طرف منصرف می‌شد...

در یکی از روزها پسر یکی از بستگان دورمان خواست به خواستگاری‌ام بیاید اما پدر و مادرم اجازه ندادند؛ چون پدرم مرد با ایمانی است و وجدانش راضی نمی‌شد مریضی مرا پنهان کند. در نتیجه او را به خواستگاری دختردایی‌ام بردند اما آن پسر قبول نکرد و به دنبال زندگی خود رفت. وقتی آن پسر به خواستگاری‌ام آمد حس تازه‌ای در من به وجود آمد، حس می‌کردم که دیگر بزرگ‌شده‌ام و...» و دنیایی از حرف، توی همین سه‌نقطه‌هاست.

اینکه «ملکه رنج‌ها» در زندگی خود با چه مصائبی مبارزه کرده و از کجا به کجا رسیده و میر جلال‌الدین کزازی، در مقدمۀ کتابش چه نوشته، بماند برای آن‌ها که کتاب او را می‌خرند؛ به‌هرحال، درآمد او  که این‌همه فرازوفرود را طی کرده و از روستای شاهینیِ کردستان، خودش را به چهاردهمین نمایشگاه کتاب اصفهان رسانده، باید خیلی بیشتر از خیلی‌ها باشد؛ بیشتر از دکترهایی که داروهای بی‌اثر برایش نوشتند و او را اسیرِ شیمی‌درمانی کردند و همچنین، بیشتر از مسئولانِ آموزش‌وپرورشی که می‌توانستند، یک کلاس مناسب و بی‌نم و نا برای این شیفتۀ درس و مدرسه دست‌وپا کنند و نکردند.

شبی که «انتها» را دیدم، عده‌ای از مسئولانِ رده‌بالا به نمایشگاه کتاب آمده بودند، با گروهی از عکاسان که منتظر بودند آن‌ها لای یک کتاب را باز کنند و چند عکس، حین مطالعه نمایشی‌شان شکار کنند. او پرسید: آن‌ها کیستند؟ پاسخ دادم: صاحب‌مقامان. گفت: با آن‌ها عکس بگیرم، برای کتابم خوب است؟ گفتم: برای تو نمی دانم اما برای آن‌ها حتما خوب است که نزدیکِ انتخابات، عکسی هم با ملکۀ رنج‌ها داشته باشند.

انتهای پیام

منبع: ایسنا

کلیدواژه: استانی فرهنگی و هنری نویسنده نمایشگاه کتاب اصفهان

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۷۷۸۳۸۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

تزریق آنتی بیوتیک در مطب، زن جوان را راهی بخش مراقبت های ویژه کرد

دکتر ابراهیم شهریاری گفت: در تاریخ ۹ اردیبهشت امسال، خانمی ۳۰ ساله به همراه همسرش به یکی از مراکز درمانی بخش خصوصی «مطب» مراجعه کرد.

وی ادامه داد: به دنبال تزریق آنتی بیوتیک، خانم دچار شوک آنافیلاکسی شد.

دکتر شهریاری افزود: بلافاصله با اورژانس ۱۱۵ تماس گرفته و کار احیا انجام و خانم در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان حضرت رسول اکرم کلاله بستری شد و اکنون نیز درحال درمان است.

وی با اشاره به شکایتی که در این خصوص شده است، گفت: در نظام پزشکی، پرونده تشکیل و به دادستانی ارجاع شد و اکنون درحال بررسی است.

 

منبع: صدا و سیما

باشگاه خبرنگاران جوان گلستان گرگان

دیگر خبرها

  • پدر جغرافیای ایران کیست؟
  • اولویت اول ما توسعه روستایی است
  • آمادگی دانشگاه شیراز برای جذب دانشجویان خارجی
  • آمادگی دانشگاه شیراز برای جذب دانشجویان اخراجی خارجی
  • کاهش رشد منفی موالید سالیانه در گیلان
  • انتصابات جدید در حزب اعتدال و توسعه با امضای نوبخت+ جزئیات
  • نقش ماما در سلامت زنان و نوزادان
  • تزریق آنتی بیوتیک در مطب، زن جوان را راهی بخش مراقبت های ویژه کرد
  • رژیم مورد علاقه دکتر خیراندیش چیست؟ (فیلم)
  • پیرترین معلم ایران یک قرن و ۷ سال عمر کرد | از ریاست آموزش و پرورش تا تالیف دو کتاب چاپ نشده